انتشار ترجمه رمان درخت انار نوشته نازان بکیراوغلو
ترجمه رمان «درخت انار» نوشته «نازان بکیراوغلو» از زبان ترکی استانبولی به فارسی توسط «داوود عظیمی» منتشر شد.
کتاب درخت انار ترجمه داوود عظیمی با عنوان ترکی «Nar ağacı » نوشته ی «Nazan Bekiroğlu» روایتی زیبا از مهاجرت اجباری یک تاجر فرش تبریزی به نام ستارخان به ترکیه است. این داستان در شهرهای یزد، تخت سلیمان، تبریز، باکو، تفلیس و باتومی، استانبول و طرابزون اتفاق می افتد و نویسنده به زیبایی تمام، این شهرها، مردم و فرهنگ و آداب و رسومشان را شرح میدهد.
چرا باید کتاب درخت انار را خواند؟
داستانی عاشقانه و تاریخی که با خواندنش، از تاریخ ایران و عثمانی، از نحوه ی زندگی زرتشتیان در یزد و حتی آداب به خاکسپاری درگذشتگانشان آگاه میشوید. این کتاب، نسخه ای بی همتا از یک مستند تاریخی –عاشقانه است که خواننده را برای درک داستان دچار هیجانی غیرقابل باور میکند.
اشعار حافظ و مولانا، توصیف نویسنده از شیراز و تخت سلیمان ، قهوه خانه ای در طرابزون که قهرمان داستان را از آشفتگی های پیرامونش خلاص میکند و …در این رمان دیده می شود.
در میان رمان های ترکی استانبولی، به جرات میتوان درخت انار را از حیث آگاهی بخشی تاریخی و استفاده از جنگ، آرامش، رنج، تخیل و عرفان بی نظیر دانست.
نقش وزارت فرهنگ ترکیه در انتشار درخت انار
کتاب درخت انار، به سفارش و حمایت وزارت فرهنگ و گردشگری ترکیه در قالب برنامه «تدا» توسط استاد داوود عظیمی ترجمه و روانه بازار کتاب شده است.
انتشارات «تداعی» ، چاپ و توزیع این کتاب را برعهده دارد و علاقمندان میتوانند ترجمه فارسی درخت انار را از کتابفروشیها به خصوص کتابفروشی هوپا، شعبه «قبا» تهیه کنند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
ستارخان در آن لحظه به چهره ی پیروز نگاه کرد. وقتی در این چهره ی رنگ پریده، سرازیرشدن آرام قطرات اشک از اعماق نامعلوم روح را دید، بی اختیار دستش را روی شانه راست پیروز گذاشت. این بدن با زلزله ای قوی به لرزه درآمده بود اما مثل همه، او هم دچار غمی عمیق در عین متانت بود. هیچ سر و صدا و فغانی درکار نبود و بغض ها در گلو خفه شده بود.
فقط صدای آه و ناله های حزین به گوش میرسید و قطرات اشکی که به آرامی از گونهها سرازیر میشد، جای احساسات سرکوبشده و فغانها را گرفته بود. حتی وقتی کسی باید به دیگری چیزی میگفت، لبها از هم گشوده نمیشد. این آدمها یاد گرفته بودند با زبان نگاه و شرایط موجود باهم حرف بزنند.
درخت انار؛ وصف عاشقانه ای از نبرد روح و جسم
باد با شدت وزیدن گرفت. خیلی سرد بود. آن یکی درویش همانطور که با دستش در را نشان میداد، به سمت ستارخان برگشت و گفت«بفرما، دم در نایست.»
ستارخان خندید. چیزی را که خدا آگاه بود از بندهی خدا هم پنهان نکرد.
گفت:«من دارم از میخونه میام.»
درویش دوباره گفت« بفرما. دم در نایست.»
ستارخان ایستاد و دوباره خندید.
گفت« من جزو نقشبندیهها نیستم.»
ستارخان در خانقاه را باز کرد و داخل شد.
درخت انار؛ از کوه سهند تا باتومی
و در بخشی دیگر ستارخان در گرجستان :
طی ماههای گذشته، وقتی در قله ی سرسخت کوه سهند با مرگ دست به گریبان بود، تصمیم گرفته بود که اگر زنده بماند، سر زخمهایش را باز نکند و روی آنها را با پردهای توری پنهان کند. حالا ستارخان در باتومی به خصوص پیش سوفیا، در جستجوی یک زندگی جدید بود. سرش را بلند کرد، به سوفیا که چشم به او دوخته بود خیره شد. حسی دلنشین از قلبش گذشت. چیزی که نسبت به او حس میکرد عشق نبود اما دوستی هم نبود. نه، این در زمرهی احساسات عاشقانه و دوستانه نبود.
چیزی که او حس میکرد، بین این دو بود، چیزی که نه عشق بود و نه دوستی، حس سومی که هیچ اسمی نداشت. حسی که به اندازهی عشق، خودخواه، ویرانگر و حسود نبود اما به اندازهی دوستی هم جریان آرامی نداشت و علاقهای همراه با کشمکش درونی بود. هرکسی مشغول زندگی خودش بود اما در زندگی دیگری هم دخیل بود. انگار که توافقنامهای نانوشته بین آنها امضا شده بود.
کسی مالک دیگری نشده بود و به تعبیر سوفیا با کلمهای که خیلی دوست داشت “آزاد” بودند اما به همدیگر تعلق داشتند، حتی وقتی در دورترین نقطه و زمان قرار داشتند. هنوز حرفی زده نشده بود، هیچ قدمی برداشته نشده بود، و هیچ اسمی روی هیچکس گذاشته نشده بود اما درواقع ویژگی چنین تفاهمی ، همین بود. فقط چیزی بود که هر دو میدانستند، و علاوه بر این، هردویشان هم میدانستند که دیگری هم میداند اما به همدیگر بروز نمیدادند که این را میدانند. اگر ستارخان به این آگاهی درونی دل نمیبست احتمالا در کتابفروشی سوفیا کمکم از زندگی دست میکشید.
*
درخت انار؛ از عرفان مولانا تا عاشقانه های حافظ
به یاد حفیظه خانم ایرانی افتاد.
در اولین درس مثنوی بعد از رفتن اسماعیل گفته بود«ببین، فرض کنیم که تو الان توی یه زندگی جهنمی هستی. اما بخش دیگر وجودت در بهشت، حالا دارد به تو نگاه میکند انگار که تصویری را روی پرده تماشا کند. این هم تویی، آن هم تویی. تو از اون بیخبری اما اون از تو باخبره. همین، همهاش همینه.»
آن وقت خانم بزرگ با حالتی سادهلوحانه پرسیده بود« درد نمیکشه؟»
«نمیکشه چون کسی که میدونه، درد نمیکشه.»
در این دنیای سایه، حقیقت درون حقیقتی دیگر و سایه پشت سایه بود. باور کرد که همه چیز سایهای گذراست. حق با حضرت مولانا بود؛ دنیا یک رودخانه بود و ما در اصل بیرون این رودخانه بودیم و چیزی که در این رودخانه بود فقط سایههایمان بود. سایههایی را که روی یک رودخانه افتاده بود تک تک شمرد.
اگر علاقمند به ترکی استانبولی و کشور ترکیه هستید حتما کتاب درخت انار را بخوانید.
کتاب درخت انار ریشه در تاریخ ایران و ترکیه و رابطه ی قدیمی این دو کشور دارد. در این کتاب، نه تنها شیفته ی موضوع داستان بلکه شیفته ی توصیفات نویسنده از شهرهای ایران و نیز استانبول ، طرابزون و سامسون ترکیه میشوید.
برای خرید رمان درخت انار ترجمه داوود عظیمی، میتوانید با کتابفروشی هوپا شعبه ی قبا و یا انتشارات تداعی تماس بگیرید و یا با مترجم بصورت مستقیم در ارتباط باشید:
۰۹۱۴۴۴۳۶۵۹۸